جمله عالم را هویدا کرد عشق
آنچه پنهان بود پیدا کرد عشق
عقل را در شهربند غم گذاشت
عیشها در کوه و صحرا کرد عشق
از سویدای دلم بودش مداد
دفتر غم را چو انشا کرد عشق
جلوهٔ خود را به بزم اتحاد
هم به چشم خود تماشا کرد عشق
آسمان را از شفق در خون نشاند
دست خونریزی چو بالا کرد عشق
حسن معنی را ز دلها جلوه داد
خاک را آیینه سیما کرد عشق
درد و سوز و زخم داغ سینه را
از برای ما مهیا کرد عشق
با خس و خار، آتش سوزان نکرد
آنچه جویا با دل ما کرد عشق