کو زبانی که دهم شرح گرفتاری دل
مگر از طرز نگاهم شنوی زاری دل
نقد فرصت که به غمخواری دل خرج کنی
صرف کن خانه خراب از پی غمخواری دل
گر نه بیماری چشمان تو ساریست چرا
شد مرا الفتشان باعث بیماری دل
دل قوی دارو به نیروی سعادت برسان
بر زمین پشت فلک را به مددکاری دل
تا ازو سور درون دود نیارد بیرون
آه سردم شده سرگرم هواداری دل
دل عشاق براهت ز بس افتاده به خاک
جاده ها عقد گهر گشته ز بسیاری دل
عشق بسته است کمر حضرت دل را هشدار
تا توانی مده از دست پرستاری دل
حالیست طرفه که جویا غمم از پهلوی اوست
گرچه عمرم همه شد در پی غمخواری دل