بی او ز خون ناب دماغی چو تر کنیم
دل را کباب اخگر لخت کنیم
چین الم به ابروی موج هوا فتد
طومار شکوه ات گر از آه سحر کنیم
ساقی مروتی که من و دل ز خویشتن
دستی به دست هم بدهیم و سفر کنیم
هر نشتری که آن مژه در دیده بشکند
از دیده برگرفته بکار جگر کنیم
آن بلبلیم ما که به شوق تو غنچه وار
رنگین میان بیضه ز خون بال و پر کنیم
دل را به یاد شوخی مژگان، شب فراق
تا صبحگاه تکیه گه نیشتر کنیم
جویا مآل کردهٔ ما را زما مپرس
تخمی نکشته ایم که فکر ثمر کنیم