بیند چو خرامیدن رنگین ترا گل
روبد ره جولان تو با موج صفا گل
لخت جگر آویخته در دامن آهم
یا از چمن آورده برون باد صبا گل
بستان ز کفم ساغر می گر همه درد است
کز آب گل آلود نیفتد ز صفا گل
هر شب که بخوابیم هماغوش خیالت
چون غنچه کند یاد تو در بالش ما گل
افروخته رخساره اش از جوش خجالت
تا چهره شد نقش کف پای تو با گل
در باغ ز رخسار چو برقع بگشایی
آیینه ز هر برگ دهد روی نما گل
جویا چو ببیند به چمن مصحف رویش
بی خواست براند به زبان نام خدا گل