بی جلوهٔ روی تو نظر بسته نکوتر
راه نگاه دیدهٔ تر بسته نکوتر
ناداری ما به بود از بخل توانگر
دست تهی از کیسهٔ سربسته نکوتر
افتد به جهان شور ز شیرینی حرفت
ای پسته دهن نطق تو بر بسته نکوتر
بی دیدن دیدار تو چون دیدهٔ ساغر
راه نظر از خون جگر بسته نکوتر
جویا مکن از جور فلک شکوه که خان گفت:
«نگشودن این حقهٔ سربسته نکوتر»