به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد
همه جا در نظرش وادی ایمن باشد
دل به الطاف ستم پیشه تسلی نشود
نبرد تشنگی آبی که در آهن باشد
گرد ظلمت ز بس از صرصر آهم پاشید
لاله را داغ چراغ ته دامن باشد
چرب نرمی مبر از حد، دل افروخته ام
نه چراغی است که محتاج به روغن باشد
انجم از شوخی چشم تو پریشان حالند
ماه در پیش رخت سوخته خرمن باشد
هر کرا زورق طاق شده طوفانی عشق
گر همه کام نهنگ است که مأمن باشد
در چراغی که بود زنده به عرفان، جویا
از گداز دل افروخته روغن باشد