به مردن کی جدا عاشق از آن بی باک می گردد
غبار راه او باشد تنم چون خاک می گردد
چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم
که از آهم هوا تا آسمان نمناک می گردد
به صد رنگینی دل در شکنج طرهٔ مشکین
ترا سرهای پرخون زینت فتراک می گردد
دل غمناک گردد در چمن هر غنچه از رشکت
زلبخند تو برگ گل گریبان چاک می گردد
بود جان مرا پیوند دیگر با می گلگون
پس از مردن روانم آب پای تاک می گردد
بود شمع شعور از آتش خلوتگه دلها
چراغ این شبستان شعلهٔ ادراک می گردد
چو سرمستانه جویا پا نهم در عرصهٔ محشر
به دستم نامهٔ اعمال برگ تاک می گردد