دل زجانانه می تواند باشد
کعبه بتخانه می تواند شد
چون فلاطونی اختیار کند
دل که دیوانه می تواند شد
چاک چاکست بسکه دل زغمت
زلف را شانه می تواند شد
گر تنم خشت خم نشد پس مرگ
خاک میخانه می تواند شد
دیده گر چون صدف سفید شود
اشک دردانه می تواند شد
بسکه بی او طپید مردمکم
دل پروانه می تواند شد
سرمهٔ چشم وحشتم جویا
گرد ویرانه می تواند شد