چو زلفت بیدلان را در پی تسخیر می گردد
به تن هر قطره خونم دانهٔ زنجیر می گردد
خیالش را ز بس در پرده های دل نهان دارم
فلک از دود آهم صفحهٔ تصویر می گردد
بقدر سوز دل گر دود آه از سینه برخیزد
در اندک فرصتی این ابر عالمگیر می گردد
نه تنها گردن مینا چو مارم می گزد بی او
قدح شبهای هجرانش دهان شیر می گردد
چسان بی او قدم در ساحت گلشن نهم جویا
که بر رویم نسیم گل دم شمشیر می گردد