آنانکه میل وصل تو خود کام می کنند
آخر ز بوسه صلح به پیغام می کنند
یک قطره خون از مژهٔ غم چکیده ایست
آنرا که عاشقان تو دل نام می کنند
مستان به رنگ شیشهٔ ساعت ز رفتنت
گرد کدورت از دل هم وام می کنند
یابند لذت شکر از سرکهٔ جبین
آنانکه خو به تلخی دشنام می کنند
قفلی ز سعی بر در روزی نهاده اند
آن غافلان که در طلب ابرام می کنند
اغیارگر شوند همه لب هلال وار
دل خوش ز بوسهٔ لب آن بام می کنند
آزادگان که دست ز صهبا کشیده اند
مستی ز تلخی غم ایام می کنند
جمعی که چون عقیق یمن پاک گوهراند
خون می خورند و آرزوی نام می کنند
جویا نیافتند ز وسعتگه قفس
ذوقی که عاشقان بخم دام می کنند