چون برقع مشکین ز رخ آل گشاید
از پلک و مژه دیده پر و بال گشاید
در فکر خموشی پر پرواز خیال است
اندیشه ام از بستن لب بال گشاید
از نقش قدم چون کمر جلوه ببندی
صد چشم به راه تو ز دنبال گشاید
آیینهٔ دل ساغر خون گشت زچشمی
کز شوخی مژگان رگ تمثال گشاید
جویا غزل فکرت عالی نسب است این
از دل گر هم عقدهٔ تبخال گشاید