برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است
صد آنقدر به دامن دل واچکیده است
صد چشمه ام ز هر بن مو جوش میزند
خون جگر ز دیده نه تنها چکیده است
پیوسته در نهاد زمین شور قلزم است
بر خاک اشک از مژه ام تا چکیده است
شرمنده ام که خون دل بی ادب چرا
بر دامنش ز زلف چلیپا چکیده است
فریاد از فراق تو کز چشم تر مرا
در هر فشردن مژه دریا چکیده است
موج میست لعل تو یا بال مرغ روح
یا قطره خون که از دل جویا چکیده است