رقص او تنها نه گرم پیچ و تابم کرده است
شعلهٔ آواز پرسوزش کبابم کرده است
عشق را نازم که بهر سکهٔ داغ جنون
از همه افراد عالم انتخابم کرده است
با زمین هموار گشتن در ره فقر و فنا
کان کیفیت چو خمهای شرابم کرده است
می فشارد بسکه دل را پنجهٔ مژگان او
پای تر سر اشک ریزان چون سحابم کرده است
اشک در چشمم ز حیرت خشک چون آیینه شد
آتش رخسار او با آنکه آبم کرده است
هر چه می گویی مسلم هر چه می خوانی قبول
دور باش حیرت امشب لاجوابم کرده است
پیش من نبود زمان زندگی بیش از دمی
تا هوایش خالی از خود چون حبابم کرده است
تا بکی جویا غم از بیداد هجرانش خورم
من که یاد عارضش خرد و خرابم کرده است