دل وارسته را پروای سیم و زر نمی باشد
چو رنگ از رخ پرد محتاج بال و پر نمی باشد
غزالان سر به صحرا دادهٔ رشک اند در دورش
زهم چشمی بلایی در جهان بدتر نمی باشد
نباشد طبع عالی فطرتان را احتیاج می
که تیغ کوه را حاجت به روشنگر نمی باشد
کدامین روز عکس عارضش در جلوه می آید
که صبح آفتاب آیینه را در بر نمی باشد
سحرگه روشن از بالای خورشید برین گردد
بلی صدق و صفا بی پاکی گوهر نمی باشد
توان با پنجهٔ زاری گرفتن دامن وصلش
میسر کام دل جویا به زور و زر نمی باشد