تا لبم همزبان خاموشی است
سخنم ترجمان خاموشی است
نگه عجز بی زبانانت
ترجمان زبان خاموشی است
مأمنی در جهان اگر باشد
کنج دارالامان خاموشی است
جنس آسایشی نمی باشد
ور بود در دکان خاموشی است
خوش عقیقی است لعل کم حرفش
که به زیر زبان خاموشی است
از لب کم سخن ترا امشب
چه نمکها به خوان خاموشی است
حرف و صوتش نیارد از جا برد
گوش دل بر بیان خاموشی است
گره ابروی حیا جویا
مهر درج دهان خاموشی است