مگر به سعی توان دید جسم لاغر ما
یک استخوان چو هلال است پای تا سر ما
همیشه سایهٔ عشق تو بود بر سر ما
چکیدهٔ جگر آتش است گوهر ما
نوید وصل ترا احتیاج قاصد نیست
که هر پریدن چشمی بود کبوتر ما
در آتشیم ز بس در هوای گمنامی
چراغ دودهٔ عنقا بود سمندر ما
زدست و پا زدن آخر به هیچ جا نرسد
در این محیط چو موج هوا شناور ما
زجوش گریه جلا یافت دیده ام جویا
نکو زآب برون آمده است ساغر ما