بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است
خامشی در شرمساریها گواه ما بس است
ما تنگ ظرفان به یاد باده مستی می کنیم
در بهاران سایهٔ تا کی پناه ما بس است
گرد راه نیستی شو تا به مقصد پی بری
در محبت، رفتن از خود خضر راه ما بس است
احتیاج شاهدی در دعوی عشق تو نیست
مهر داغی بر سر طومار آه ما بس است
در شب هجران او جویا ز یادش می رویم
اینقدر در عشق بازیها گناه ما بس است