نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را
زابر چشم تر دریای خون می کرد هامون را
دمی گر پشتگرمی از بسوی باده می دیدم
سبک می کردم از بار خرد دوش فلاطون را
نماید از پس تسخیر عالم خسرو حسنت
نگین کنده از موج نزاکت لعل میکون را
خدا از چشم بد لیلی نگاهان را نگه دارد
رواجی داده اند از تیغ ابرو دین مجنون را
به رنگ غنچه اسرار درونم گل کند آخر
نهان در پرده باشد صدزبان دلهای پرخون را
اگر دردی کش پیمانهٔ مجنون شوی، دانی
کف دریای بی مغزی بود در سر فلاطون را
تو جویا با چنین رنگین خیالی چون نهان مانی
بود شهرت زیک برجسته مصرع سرو موزون را