کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ساختم از قتل نادم دلربای خویش را

    عاقبت زان لب گرفتم خونبهای خویش را

    فکر دلهای پریشان کی پریشانش کند؟

    آن که در پا افکند زلف دوتای خویش را

    شبنم بیگانه ای این غنچه را در کار نیست

    تر مکن از باده لعل جانفزای خویش را

    آه و دودش سنبل و ریحان جنت می شود

    در دل هر کس که سازی گرم جای خویش را

    از خزان هرگز نگردد نوبهارش روی زرد

    گر خمیر از اشک من سازی حنای خویش را

    گر به این سامان خوبی روی در مصر آوری

    ماه کنعان رو نما سازد بهای خویش را

    گل نخواهی زد، چه جای سنگ، بر دیوانگان

    گر بدانی لذت جور و جفای خویش را

    یوسف سیمین بدن را تاب این زنجیر نیست

    باز کن ای سنگدل بند قبای خویش را

    بعد ازین آیینه را بر طاق نسیان می نهی

    گر ببینی در دل پاکم صفای خویش را

    گر چه می دانم شکایت را در او تأثیر نیست

    می کنم خالی دل درد آشنای خویش را

    ناله ام تا بود کم، صائب اثر بسیار داشت

    بی اثر کردم ز بسیاری، نوای خویش را

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha