به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
چو برگ بر سر حاصل نمی توان لرزید
کجاست سنگ که دل از ثمر گرفت مرا
همان ز گوهر من چشم می شود روشن
اگر چه گرد یتیمی به بر گرفت مرا
ز طور سرمه حیرت کشد به چشم کلیم
رخی که پرتو او در جگر گرفت مرا
ترا که زخم زبان نیست در کمین، خوش باش
که همچو خون به زبان نیشتر گرفت مرا
همین دلی است که از انتظار می سوزد
ز روی یار چراغی که در گرفت مرا
که کرده است ترا گرم گفتگو صائب؟
که دل ز ناله گرم تو در گرفت مرا
ز روی گرم که در جان شرر گرفت مرا؟
که آفتاب قیامت به بر گرفت مرا
چنان گداخت مرا فکر آن دهان و میان
که می توان به زبان چون خبر گرفت مرا
دل رمیده من سرکشی نمی داند
توان به رشته موی کمر گرفت مرا
فسردگی چو گهر سنگ راه یکرنگی است
ازین چه سود که دریا به بر گرفت مرا؟
چو رشته هر که شد از پیچ و تاب من آگاه
ز آب دیده خود در گهر گرفت مرا
به مدعای دل آن روز کبک من خندید
که شاهباز تو در زیر پر گرفت مرا
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.