کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت

    دو دست صبح به روی خود آفتاب گرفت

    ز فیض حسن تو عالم آنچنان سیراب

    که می توان ز گل کاغذی گلاب گرفت

    ز عشق بس که مهیای سوختن گشتم

    به دامن ترم آتش ز ماهتاب گرفت

    یکی هزار شد امید، خاکساران را

    ز بوسه ای که لب بام از آفتاب گرفت

    قرار نامه سیاهی به خویش هر کس داد

    چو لاله، داد دل خویش از شراب گرفت

    دل سیاه مرا رهنمای رحمت شد

    چو سیل دامن دریا به اضطراب گرفت

    مگر به اشک ندامت سفید نامه شود

    رخی که رنگ ز گلگونه شراب گرفت

    من از ثبات قدم ناامید چون باشم؟

    که سنگ، باده لعلی ز آفتاب گرفت

    عبیر رحمت فردوس، رزق سوخته ای است

    که رخت خوش به دود دل کباب گرفت

    به وصل دولت بیدار کی رسی، هیهات

    ترا که آینه چشم، زنگ خواب گرفت

    ز عدل عشق ندارم شکایتی صائب

    اگر چه گنج خراج من از خراب گرفت

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha