صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۱۸۴۴: سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت دو دست صبح به روی خود آفتاب گرفت ز فیض حسن تو عالم آنچنان سیراب که می توان ز گل کاغذی گلاب گرفت ز عشق بس که مهیای سوختن گشتم به دامن ترم آتش ز ماهتاب گرفت یکی هزار شد امید، خاکساران را ز بوسه ای که لب بام از آفتاب گرفت قرار نامه سیاهی به خویش هر کس داد چو لاله، داد دل خویش از شراب گرفت دل سیاه مرا رهنمای رحمت شد چو سیل دامن دریا به اضطراب گرفت مگر به اشک ندامت سفید نامه شود رخی که رنگ ز گلگونه شراب گرفت من از ثبات قدم ناامید چون باشم؟ که سنگ، باده لعلی ز آفتاب گرفت عبیر رحمت فردوس، رزق سوخته ای است که رخت خوش به دود دل کباب گرفت به وصل دولت بیدار کی رسی، هیهات ترا که آینه چشم، زنگ خواب گرفت ز عدل عشق ندارم شکایتی صائب اگر چه گنج خراج من از خراب گرفت صائب تبریزی