به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
ز روی گرم تو خورشید حشر نور گرفت
قیامت از لب چون پسته تو شور گرفت
نقاب شرم چو از روی آتشین برداشت
کلیم دست به رخسار شمع طور گرفت
دو صبح دست در آغوش یکدگر کردند
گلوی شیشه چو با ساعد بلور گرفت
چنان شکستگی دل ز پا فکند مرا
که نقش، پهلویم از نقش پای مور گرفت
ز آشیانه خفاش، دل سیه تر بود
رخ تو خانه چشم مرا به نور گرفت
دلی که داشتم از جان خود عزیزترش
کمان ابروی او از کفم به زور گرفت
نمی شوند ز نان سیر، دست چرخ مگر
خمیر مایه خلق از گل تنور گرفت!
ز چاه کلک من آید گهر برون صائب
چنان که طوفان جوش از دل تنور گرفت
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.