صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۶۱۶: چو برگ بر سر حاصل نمی توان لرزید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو برگ بر سر حاصل نمی توان لرزید کجاست سنگ که دل از ثمر گرفت مرا همان ز گوهر من چشم می شود روشن اگر چه گرد یتیمی به بر گرفت مرا ز طور سرمه حیرت کشد به چشم کلیم رخی که پرتو او در جگر گرفت مرا ترا که زخم زبان نیست در کمین، خوش باش که همچو خون به زبان نیشتر گرفت مرا همین دلی است که از انتظار می سوزد ز روی یار چراغی که در گرفت مرا که کرده است ترا گرم گفتگو صائب؟ که دل ز ناله گرم تو در گرفت مرا ز روی گرم که در جان شرر گرفت مرا؟ که آفتاب قیامت به بر گرفت مرا چنان گداخت مرا فکر آن دهان و میان که می توان به زبان چون خبر گرفت مرا دل رمیده من سرکشی نمی داند توان به رشته موی کمر گرفت مرا فسردگی چو گهر سنگ راه یکرنگی است ازین چه سود که دریا به بر گرفت مرا؟ چو رشته هر که شد از پیچ و تاب من آگاه ز آب دیده خود در گهر گرفت مرا به مدعای دل آن روز کبک من خندید که شاهباز تو در زیر پر گرفت مرا صائب تبریزی