به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
باده تلخی که از بویش دل منصور ریخت
عشق آتشدست در مغز من پرشور ریخت
از لب خاموش من مهر خموشی برنداشت
باده تلخی که نقش از کاسه منصور ریخت
مشت خاک ما چه باشد پیش شوخی های حسن؟
این همان برق است کز یک نوشخندش طور ریخت
گفتگوی عشق با اهل خرد حیف است حیف
این جواهر سرمه را نتوان به چشم کور ریخت
هر سخن گوشی و هر می ساغری دارد جدا
شربت سیمرغ نتوان در گلوی مور ریخت
از دل خم جلوه گر شد در لباس آفتاب
هر فروزان اختری کز طارم انگور ریخت
من که سنگ خاره عاجز بود در دستم چو موم
دیدن آن سنگدل از پنجه من زور ریخت
خرمنی در دامن صحرای محشر سبز کرد
هر که مشت دانه ای در رهگذار مور ریخت
غنچه هشیارست و بلبل مست، گویا از حجاب
جام خود را در گریبان غنچه مستور ریخت
برنیارد هیچ کس صائب سر از نیرنگ حسن
خون نزدیکان ز شوق یک نگاه دور ریخت
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.