به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
دست ما در بند چین آستین افتاده است
ورنه آن زلف از رسایی بر زمین افتاده است
تکمه پیراهن خورشید تابان می شود
همچو شبنم چشم هر کس پاک بین افتاده است
می زند بر آتش لب تشنگان آب حیات
گر چه در ظاهر عقیقش آتشین افتاده است
در گرانجانی گناهی نیست درد و داغ را
گوشه ویرانه من دلنشین افتاده است
عقده آن زلف می خواهد دل مشکل پسند
ورنه چندین نافه در صحرای چین افتاده است
می شمارد صورت چین را کم از موج سراب
دیده هر کس بر آن چین جبین افتاده است
دستگاه حسن او دارد مرا بی دست و پا
رعشه از خرمن به دست خوشه چین افتاده است
از دل آتش زیر پا دارد سویدا چون سپند
بس که خال دلربایش دلنشین افتاده است
چون نگین دان نگین افتاده می آید به چشم
تا ز چشمم اشک لعلی بر زمین افتاده است
نیست امروز از لب او قسمت ما حرف تلخ
نقش ما چپ از ازل با این نگین افتاده است
می توان خواند از جبین خاک احوال مرا
بس که پیش یار حرفم بر زمین افتاده است
سحر را در طبع آن جادوزبان تأثیر نیست
ورنه صائب کلک ما سحرآفرین افتاده است
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.