به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
داغ سودا فارغ از فکر کلاهم کرده است
بی نیاز از افسر این چتر سیاهم کرده است
خار دامنگیر گردد شهپر پرواز من
تا محبت جذبه خود خضر را هم کرده است
از پناه خود مرا حاشا که سازد ناامید
آن که چون صحرای محشر بی پناهم کرده است
گر امید ناامیدان برنمی آرد، چرا
ناامید از عالم آن امیدگاهم کرده است؟
تیره روزم، لیک از غیرت دل خود می خورم
مهر عالمتاب اگر روشن چو ماهم کرده است
شاهد دلسوزی گردون عاجزکش بس است
خنده برق آنچه با مشت گیاهم کرده است
سیل بی زنهار را مانع ز جولان می شود
خواب سنگینی که غفلت سنگ را هم کرده است
در چه افکنده است باز از قیمت نازل مرا
کاروانی گر خلاص از قید چاهم کرده است
غنچه خسبان می ربایندم ز دست یکدگر
تا سبکروحی نسیم صبحگاهم کرده است
تا گشودم چشم روشن در شبستان وجود
راستی، چون شمع، خرج اشک و آهم کرده است
خواهد از داغ ندامت سوخت صائب چون چراغ
آن که دور از محفل خود بیگناهم کرده است
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.