صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۹۳۰: باده تلخی که از بویش دل منصور ریخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باده تلخی که از بویش دل منصور ریخت عشق آتشدست در مغز من پرشور ریخت از لب خاموش من مهر خموشی برنداشت باده تلخی که نقش از کاسه منصور ریخت مشت خاک ما چه باشد پیش شوخی های حسن؟ این همان برق است کز یک نوشخندش طور ریخت گفتگوی عشق با اهل خرد حیف است حیف این جواهر سرمه را نتوان به چشم کور ریخت هر سخن گوشی و هر می ساغری دارد جدا شربت سیمرغ نتوان در گلوی مور ریخت از دل خم جلوه گر شد در لباس آفتاب هر فروزان اختری کز طارم انگور ریخت من که سنگ خاره عاجز بود در دستم چو موم دیدن آن سنگدل از پنجه من زور ریخت خرمنی در دامن صحرای محشر سبز کرد هر که مشت دانه ای در رهگذار مور ریخت غنچه هشیارست و بلبل مست، گویا از حجاب جام خود را در گریبان غنچه مستور ریخت برنیارد هیچ کس صائب سر از نیرنگ حسن خون نزدیکان ز شوق یک نگاه دور ریخت صائب تبریزی