به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
آفتاب آتشین رخسار، داغ حسن اوست
شمع یک پروانه پای چراغ حسن اوست
داروی بیهوشی ارباب بینش گشته است
گر چه خط عنبرین درد ایاغ حسن اوست
گر چه از خط آفتابش روی در زردی گذاشت
همچنان ناز بهاران در دماغ حسن اوست
هیچ پروایی ندارد از نسیم آه سرد
روغن خورشید گویا در چراغ حسن اوست
آن که مژگانش ترازو می شد از دل خلق را
این زمان خار سر دیوار باغ حسن اوست
همچو صائب بلبلی کز نغمه اش خون می چکد
روزگاری شد که در بیرون باغ حسن اوست
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.