کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دانسته ام غرور خریدار خویش را

    خود همچو زلف می شکنم کار خویش را

    هر گوهری که راحت بی قیمتی شناخت

    شد آب سرد، گرمی بازار خویش را

    در زیر بار منت پرتو نمی رویم

    دانسته ایم قدر شب تار خویش را

    زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک

    در خواب کن دو دیده بیدار خویش را

    نادیدنی است صورت بی معنی جهان

    روشن مساز آینه تار خویش را

    هر دم چو تاک بار درختی نمی شویم

    چون سرو بسته ایم به دل بار خویش را

    چون صبح داده ایم به یک جرعه شفق

    خندان به پیر میکده دستار خویش را

    اظهار فقر پیش فرومایگان مکن

    پوشیده دار گوهر شهوار خویش را

    (هرگز چنان نشد که توانیم فرق کرد

    از رشته های زلف، دل زار خویش را)

    در زیر خاک و گرد کسادی نهفته ایم

    از چشم خلق گوهر شهوار خویش را

    از بینش بلند، به پستی رهانده ایم

    صائب ز سیل حادثه دیوار خویش را

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha