به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
ز هوش برد چنان حیرت تو گلشن را
که سبز کرد خموشی زبان سوسن را
کسی ز قید خزان و بهار شد آزاد
که همچو سرو ازین باغ چید دامن را
نظر ز روی تو خورشید برنمی دارد
که نیست خیرگی از مهر، چشم روزن را
ز قید چرخ ترا عشق می کند آزاد
که رستم آرد بیرون ز چاه بیژن را
نبرد روح گرانی ز جسم یک سر موی
نداد فایده قرب مسیح سوزن را
خوش است دفع گرانان به هر روش باشد
ملال نیست ز سرگشتگی فلاخن را
به رنگ خویش برآورد روزگار، مرا
که رنگ ظرف بود آبهای روشن را
مدام بر سر حرف است خامه صائب
همیشه جوش بهارست نخل ایمن را
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.