به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
بهار شد که ببندند در گلستان را
شکوفه پنبه شود گوش باغبانان را
هزار بار فزون شمع آسیا کرده است
غبار خاطر من آفتاب تابان را
حباب نیست، که از شرم لعل سیرابش
عرق به جبهه نشسته است آب حیوان را
ز ماهتاب بناگوش یار می آید
که شیر مست کند ریگ این بیابان را
صدف به کد یمین رزق خویش می گیرد
عبث به جود ستایش کنند نیسان را
چه ساده ام که به دست تهی طمع دارم
که پر ز بوسه کنم چاه آن زنخدان را
ز جرم عشق نهان داشتن پشیمانم
نمک چشیده و دزدیده ام نمکدان را
بهشت سرمه ازین خاک می برد صائب
به مصر و شام چه نسبت بود صفاهان را؟
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.