کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    گر تو نامحرمی ای یار بدار از ما دست

    کار ما با نفس محرم عشق افتاده ست

    یار باید که حجاب من بی دل نشود

    دایم از صحبت نامحرمم این فریادست

    بر سر از مبداء فطرت رقمی زد عشقم

    اگر انصاف ز من می طلبی بی دادست

    یک نفس بیش ندارد چه کند صاحب وقت

    هر چه دیگر همه حشوست و خیال آبادست

    جهد کن تا نفسی می رود اندر حلقت

    مگر آری دلِ دلسوخته یی را با دست

    شادی آن که در مرحمت و رافت و فضل

    بر جماهیر گدایان غنی بگشاده ست

    دنیی و عقبی اگر باز شناسی در وقت

    همه در وقت حریفی ست که این دم شادست

    ساکن وصل و امین باش سنایی گفته ست

    آخر ای یار دل اهل دل از پولادست

    نوعروسی ست جهان گر چه قدیم است و لیک

    سهل باشد که چو تو ناخلفی دامادست

    غایت رفق نزاری سخن شیرین است

    شیوه ی سنگ پرستی روش فرهادست

    مسکرات است نه ترتیب سخن پیرایی

    زاده ی فطرت وقت است همین دم زاده ست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha