حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۲۰۷: گر تو نامحرمی ای یار بدار از ما دست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر تو نامحرمی ای یار بدار از ما دست کار ما با نفس محرم عشق افتاده ست یار باید که حجاب من بی دل نشود دایم از صحبت نامحرمم این فریادست بر سر از مبداء فطرت رقمی زد عشقم اگر انصاف ز من می طلبی بی دادست یک نفس بیش ندارد چه کند صاحب وقت هر چه دیگر همه حشوست و خیال آبادست جهد کن تا نفسی می رود اندر حلقت مگر آری دلِ دلسوخته یی را با دست شادی آن که در مرحمت و رافت و فضل بر جماهیر گدایان غنی بگشاده ست دنیی و عقبی اگر باز شناسی در وقت همه در وقت حریفی ست که این دم شادست ساکن وصل و امین باش سنایی گفته ست آخر ای یار دل اهل دل از پولادست نوعروسی ست جهان گر چه قدیم است و لیک سهل باشد که چو تو ناخلفی دامادست غایت رفق نزاری سخن شیرین است شیوه ی سنگ پرستی روش فرهادست مسکرات است نه ترتیب سخن پیرایی زاده ی فطرت وقت است همین دم زاده ست حکیم نزاری قهستانی