کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ز بس که در نظرم آفتاب می آید

    ز چشمِ مردمکِ دیده آب می آید

    همی گذشت به تعجیل و خاطرم می گفت

    فرو گریز که مستِ خراب می آید

    کبوتری که نشیمن گهش هوایِ دل است

    به صید کردنِ جان چون عقاب می آید

    حیا نمی کند از مردم و نمی ترسد

    ز چشمِ بد که چنان بی نقاب می آید

    خدنگِ غمزۀ او بر دلم خطا نشود

    وگر خطاست مراهم صواب می آید

    دلم بر آتش و افسردگان نمی دانند

    که بویِ سوختگی زان کباب می آید

    فراق سخت کریه است و صبر مستعجل

    متاع نازک و خر در خلاب می آید

    نه سینه را به چنین روز عشق می سازد

    نه دیده را به چنین دیده خواب می آید

    سر و دماغِ گران جانیِ نزاری نیست

    مرا که طوقِ گریبان طناب می آید

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha