کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    می‌بری از منِ مسکین دل و بر می‌شکنی

    بس تو خود هیچ سخن نیست که در خونِ منی

    خویشتن را به ارادت به تو دادم گفتم

    عالمِ شیفتگی خوش‌تر و بی خویشتنی

    اولم لطفِ تو برداشت بدان دل گرمی

    و آخر از چشم بیفکند بدین ممَحنی

    چاره‌ ای نیست که شیرین هم ازین جا انداخت

    شور در خاطرِ فرهاد ز شیرین سخنی

    بی‌وفایی تو ای یار درست اینجا شد

    که حریصی به جگر خوارگی و دل‌شکنی

    کاشکی سنگ دلت سخت حمایت بودی

    وه‌که چون سست گروهی و چه نازک بدنی

    کارِ یاران که هم از دستِ تو شد بی‌سامان

    چون سرِ زلف نه شرط است که در پا فکنی

    بر گرفتیم بر از شاخِ ملامت و اکنون

    روی آن است که بنیادِ ملامت نکنی

    از تو این چشم نبودش که شوی بی‌آزرم

    تا به حدّی که دگر یادِ نزاری نکنی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha