کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    مسکین دلِ بی چاره کز دست بشد کارش

    در واقعه یی بینم هر روز گرفتارش

    توبه نکند هرگز ور نیز کند روزی

    شب را ز قضا باشد بشکسته دگر بارش

    هر شوخ که پیش آید وز غمزه کند میلی

    باید شدنش بر پی بی چارۀ ناچارش

    گفتم نتوان پیری بربست به برنایی

    تا چند ز دل بازی مِن بعد نگه دارش

    گفتا بشنو پندی کز عمر بری بهره

    پرهیز کن از عقلی کز عشق بودعارش

    در عشق ریاضت کش وز راحت او برخور

    تا در نرسد میوه شیرین نبود بارش

    قاصر نظران باشند آشفتۀ صورت ها

    خودبین نتواند شد مستغرقِ دیدارش

    زلف و خط و خال و لب هست آیتی از قدرت

    آن جا همه او بیند گر عشق دهد بارش

    بی شمعِ شبِ تاری روشن نشود خانه

    اعما چو نمی بیند چه روشن و چه تارش

    بی چاره نزاری را در پختنِ این سودا

    کرده ست بدین زاری اندیشۀ بسیارش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha