حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۶۸۸: مسکین دلِ بی چاره کز دست بشد کارش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مسکین دلِ بی چاره کز دست بشد کارش در واقعه یی بینم هر روز گرفتارش توبه نکند هرگز ور نیز کند روزی شب را ز قضا باشد بشکسته دگر بارش هر شوخ که پیش آید وز غمزه کند میلی باید شدنش بر پی بی چارۀ ناچارش گفتم نتوان پیری بربست به برنایی تا چند ز دل بازی مِن بعد نگه دارش گفتا بشنو پندی کز عمر بری بهره پرهیز کن از عقلی کز عشق بودعارش در عشق ریاضت کش وز راحت او برخور تا در نرسد میوه شیرین نبود بارش قاصر نظران باشند آشفتۀ صورت ها خودبین نتواند شد مستغرقِ دیدارش زلف و خط و خال و لب هست آیتی از قدرت آن جا همه او بیند گر عشق دهد بارش بی شمعِ شبِ تاری روشن نشود خانه اعما چو نمی بیند چه روشن و چه تارش بی چاره نزاری را در پختنِ این سودا کرده ست بدین زاری اندیشۀ بسیارش حکیم نزاری قهستانی