کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    صبح شد ساقی بیا فکر من افتاده کن
    از می چون آفتاب این سنگ را بیجاده کن
    آب و رنگی ده غبار آلودگان زهد را
    باده در قندیل و گل در دامن سجاده کن
    هر که باشد می تواند نقش را از دل زدود
    از قبول نقش لوح خویشتن را ساده کن
    دامن سروی به دست آور درین بستانسرا
    نقد جان را صرف راه مردم آزاده کن
    هیچ مرهم به ز خون گرم نبود زخم را
    رخنه دل را رفوکاری به درد باده کن
    در زمین ساده دهقان می فشاند تخم را
    از خس و خاشاک بی حاصل زمین را ساده کن
    عقل سختی دیدگان شمشیر صیقل داده ای است
    مشورت زنهار با مردان کار افتاده کن
    خاکساری پیشه خود ساز چون آب روان
    سرو را چون بندگان در پیش خود استاده کن
    هست اگر صائب ترا در سر هوای صید عام
    دانه از تسبیح ساز و دام از سجاده کن

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha