عشق صیادی است گردون حلقه فتراک او
هر دو عالم در رکاب توسن چالاک او
تا که را از خاک برگیرد، که را در خون کشد
ناوک مشکل پسند غمزه بی باک او
کشته پیکان او را شستشو در کار نیست
می تراود چشمه کوثر ز شست پاک او
کیست در روی زمین با او تواند دست کوفت؟
کآسمان با این زبردستی بود در خاک او
جوهر غیرت بر او ختم است از صاحبدلان
می گریزد برق عالمسوز از خاشاک او
چون پر پروانه سوزد پرده افلاک را
چون برافروزد ز می رخسار آتشناک او
صائب از نخجیرگاه او به ناکامی بساز
نیست هر صید زبون شایسته فتراک او