کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ظلم است که درمان خود از درد ندانی
    قدر دل گرم و نفس سرد ندانی
    از زردی چهره است منور دل خورشید
    ای وای اگر قدر رخ زرد ندانی
    از چشم بدان همچو سپندست فغانم
    فریاد من ای بی خبر از درد ندانی
    تا شمع ترا نعل در آتش نگذارد
    بی تابی پروانه شبگرد ندانی
    هر راهنوردی که کند دعوی تجرید
    تا نگذرد از هر در جهان، فرد ندانی
    از رخنه دل تا نشود باز ترا چشم
    بیرون شد ازین خانه پر گرد ندانی
    هر بی جگری را که به زورآوری محکم
    بر خشم مسلط نشود، مرد ندانی
    هر کس ز کرم طی نکند وادی شهرت
    گر حاتم طایی است جوانمرد ندانی
    ای آن که ترا برده ز ره اختر دولت
    بی طاقتی مهره خوشگرد ندانی
    چون نقش قدم تا ندهی تن به لگدکوب
    دردی که ز من گرد برآورد ندانی
    تا آینه از دست تو مشاطه نگیرد
    هجران تو ظلمی که به من کرد ندانی
    صائب نشود تنگ شکر تا دلت از درد
    بی حاصلی مردم بی درد ندانی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha