صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۹۵۸: ظلم است که درمان خود از درد ندانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ظلم است که درمان خود از درد ندانی قدر دل گرم و نفس سرد ندانی از زردی چهره است منور دل خورشید ای وای اگر قدر رخ زرد ندانی از چشم بدان همچو سپندست فغانم فریاد من ای بی خبر از درد ندانی تا شمع ترا نعل در آتش نگذارد بی تابی پروانه شبگرد ندانی هر راهنوردی که کند دعوی تجرید تا نگذرد از هر در جهان، فرد ندانی از رخنه دل تا نشود باز ترا چشم بیرون شد ازین خانه پر گرد ندانی هر بی جگری را که به زورآوری محکم بر خشم مسلط نشود، مرد ندانی هر کس ز کرم طی نکند وادی شهرت گر حاتم طایی است جوانمرد ندانی ای آن که ترا برده ز ره اختر دولت بی طاقتی مهره خوشگرد ندانی چون نقش قدم تا ندهی تن به لگدکوب دردی که ز من گرد برآورد ندانی تا آینه از دست تو مشاطه نگیرد هجران تو ظلمی که به من کرد ندانی صائب نشود تنگ شکر تا دلت از درد بی حاصلی مردم بی درد ندانی صائب تبریزی