کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی
    ز شور قلزم ما در صدف گوهر کند بازی
    عبث خورشید تابان می زند سرپنجه با آهم
    سر خود می خورد شمعی که با صرصر کند بازی
    ز زور باده من شیشه گردون خطر دارد
    به کام دل چسان این باده در ساغر کند بازی؟
    سر مژگان خونریز تو آسایش نمی داند
    ز شوخی آب این شمشیر با جوهر کند بازی
    سزاوار دل بی تاب صحرایی نمی یابم
    سپند من مگر در وادی محشر کند بازی
    مرا چون اشک هر سو می دواند چشم پر کاری
    که هر مژگان او در عالم دیگر کند بازی
    به بازی بازی از من می برد دل طفل بی باکی
    که گر افتد رهش در دامن محشر کند بازی
    تمام روز دارد داغ از شوخی معلم را
    تمام شب نشیند گوشه ای از بر کند بازی!
    تکلم چون کند گوش صدف از در گران گردد
    تبسم چون نماید آب در گوهر کند بازی
    گشاید چون دهن، شیرینی جان می شود ارزان
    زند چون مهر بر لب قیمت شکر کند بازی
    دل دیوانه ای دارم که بر زنجیر می خندد
    سر شوریده ای دارم که با خنجر کند بازی
    ز سوز جان کف خاکستری گردید آخر دل
    سپندی تا به کی در عرصه مجمر کند بازی؟
    اگر من از ضمیر روشن خود پرده بردارم
    سرشک گرمرو با دیده اختر کند بازی
    چنان آیینه دل را زنم بر سنگ بی رحمی
    که دل در سینه گردون بدگوهر کند بازی
    غبار جسم تا کی پرده رخسار جان باشد؟
    کسی تا چند چون اخگر به خاکستر کند بازی؟
    چه بال و پر گشاید دل به زیر آسمان صائب؟
    چسان در خانه تنگ صدف گوهر کند بازی؟

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha