کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی
    کوری دیو هوا، پر ز پریزاده کنی
    آنچه از مهلت ایام نصیب تو شده است
    آنقدر نیست که برگ سفر آماده کنی
    بنده آزادکنان بند خود افزون سازند
    سعی کن سعی، دل از خواجگی آزاده کنی
    می شود چتر تو خورشید قیامت فردا
    دست خود گر سپر مردم افتاده کنی
    گریه ای کز سر مستی است، نکردن اولاست
    آب تا چند ز تزویر درین باده کنی؟
    نشود جمع نظربازی خوبان با زهد
    این گلی نیست که در دامن سجاده کنی
    شربتی نیست غم او که به تلخی نوشند
    روترش چند به این رزق خدا داده کنی؟
    چون صدف آبله دست تو گوهر گردد
    اگر از زنگ هوس آینه را ساده کنی
    دل چو آزاد شد از خدمت او دست بدار
    این نه سروی است که در پیش خود استاده کنی
    پرده عشرت جاوید بود غم صائب
    تو برآنی که دل از قید غم آزاده کنی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha