صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۸۳۳: دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی کوری دیو هوا، پر ز پریزاده کنی آنچه از مهلت ایام نصیب تو شده است آنقدر نیست که برگ سفر آماده کنی بنده آزادکنان بند خود افزون سازند سعی کن سعی، دل از خواجگی آزاده کنی می شود چتر تو خورشید قیامت فردا دست خود گر سپر مردم افتاده کنی گریه ای کز سر مستی است، نکردن اولاست آب تا چند ز تزویر درین باده کنی؟ نشود جمع نظربازی خوبان با زهد این گلی نیست که در دامن سجاده کنی شربتی نیست غم او که به تلخی نوشند روترش چند به این رزق خدا داده کنی؟ چون صدف آبله دست تو گوهر گردد اگر از زنگ هوس آینه را ساده کنی دل چو آزاد شد از خدمت او دست بدار این نه سروی است که در پیش خود استاده کنی پرده عشرت جاوید بود غم صائب تو برآنی که دل از قید غم آزاده کنی صائب تبریزی