کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    سرمپیچ از داغ تا سرحلقه مردان شوی
    در سیاهی غوطه زن تا چشمه حیوان شوی
    می شود در تنگنای جسم کامل جان پاک
    از صدف بیرون میا تا گوهر غلطان شوی
    چون زلیخا دست از دامان یوسف برمدار
    تا مگر چون بوی پیراهن سبک جولان شوی
    با سر آزاده چون سرو از بهاران صلح کن
    تا در ایام خزان پیرایه بستان شوی
    از تو بیرون نیست هر نقشی که در نه پرده هست
    از لباس زنگ چون آیینه گر عریان شوی
    تا به چند این سبزه خوابیده زنجیرت شود؟
    پشت پا زن بر فلک تا سرو این بستان شوی
    یوسف از زندان قدم بر مسند عزت گذاشت
    سعی کن تا از فراموشان این زندان شوی
    خضر آب زندگی دست از علایق شستن است
    چون سکندر چند در ظلمات سرگردان شوی؟
    سکه پشت خویش بر زر داد، در زر غوطه زد
    در تو رو می آورد از هر چه روگردان شوی
    نیست جز افسوس حاصل سیر بی پرگار را
    ره به مرکز می بری روزی که سرگردان شوی
    چند روزی مهر خاموشی به لب زن غنچه وار
    چون زر گل چند خرج چهره خندان شوی؟
    آب کن صائب دل خود را به آه آتشین
    تا چو شبنم محرم گلهای این بستان شوی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha