صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۷۳۲: سرمپیچ از داغ تا سرحلقه مردان شوی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سرمپیچ از داغ تا سرحلقه مردان شوی در سیاهی غوطه زن تا چشمه حیوان شوی می شود در تنگنای جسم کامل جان پاک از صدف بیرون میا تا گوهر غلطان شوی چون زلیخا دست از دامان یوسف برمدار تا مگر چون بوی پیراهن سبک جولان شوی با سر آزاده چون سرو از بهاران صلح کن تا در ایام خزان پیرایه بستان شوی از تو بیرون نیست هر نقشی که در نه پرده هست از لباس زنگ چون آیینه گر عریان شوی تا به چند این سبزه خوابیده زنجیرت شود؟ پشت پا زن بر فلک تا سرو این بستان شوی یوسف از زندان قدم بر مسند عزت گذاشت سعی کن تا از فراموشان این زندان شوی خضر آب زندگی دست از علایق شستن است چون سکندر چند در ظلمات سرگردان شوی؟ سکه پشت خویش بر زر داد، در زر غوطه زد در تو رو می آورد از هر چه روگردان شوی نیست جز افسوس حاصل سیر بی پرگار را ره به مرکز می بری روزی که سرگردان شوی چند روزی مهر خاموشی به لب زن غنچه وار چون زر گل چند خرج چهره خندان شوی؟ آب کن صائب دل خود را به آه آتشین تا چو شبنم محرم گلهای این بستان شوی صائب تبریزی