کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت

    آتشم در جگر خسته شد و زار بسوخت

    بنشستم که: نویسم سخن عشق و ز دل

    شعله‌ای در قلم افتاد، که طومار بسوخت

    دل یاران، تو نگفتی که بسوزد بر یار؟

    ما خود آن یار ندیدیم که بر یار بسوخت

    چاره جز سوختن و ساختنم نیست کنون

    کاندکی کرد مرا چاره و بسیار بسوخت

    گر ببینی تو طبیب دل مجروح مرا

    گو: گذر کن تو بدین گوشه که بیمار بسوخت

    گفتم: از باغ رخش تازه گلی باز کنم

    نور رویش جگرم را بتر از خار بسوخت

    سخن سوختن عشقت اگر باور نیست

    ز اوحدی پرس، که بیچاره درین کار بسوخت

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha