کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    مردی به هوش بودم و خاطر بجای خویش

    ناگاه در کمند تو رفتم به پای خویش

    صدبار گفته‌ام دل خود را بدین هوس:

    کای دل به قتل خویشتنی رهنمای خویش

    وقتی علاج مردم بیمار کردمی

    اکنون چنان شدم که ندانم دوای خویش

    باشد بجای خویش اگرم سرزنش کنی

    تا پیش ازین چرا ننشستم بجای خویش؟

    پیش تو نیست روی سخن گفتنم، مگر

    بر دست قاصدی بفرستم دعای خویش

    گو: بوسه‌ای بده، لبت ار می‌کشد مرا

    باری گرفته باشم ازو خون بهای خویش

    ای اوحدی، چو همت او بر هلاک تست

    شرط آن بود که سعی کنی در فنای خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha