اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۴۴۵: مردی به هوش بودم و خاطر بجای خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مردی به هوش بودم و خاطر بجای خویش ناگاه در کمند تو رفتم به پای خویش صدبار گفته ام دل خود را بدین هوس: کای دل به قتل خویشتنی رهنمای خویش وقتی علاج مردم بیمار کردمی اکنون چنان شدم که ندانم دوای خویش باشد بجای خویش اگرم سرزنش کنی تا پیش ازین چرا ننشستم بجای خویش؟ پیش تو نیست روی سخن گفتنم، مگر بر دست قاصدی بفرستم دعای خویش گو: بوسه ای بده، لبت ار می کشد مرا باری گرفته باشم ازو خون بهای خویش ای اوحدی، چو همت او بر هلاک تست شرط آن بود که سعی کنی در فنای خویش اوحدی مراغه ای